115
گاهی حس می کنم دو نفر هستم
یکی درون منه که اتفاقا همون واقعی ِ
نه کسی میبینه اونو
ن هیچ وقت اجازه زندگی داره
فقط مجبوره همه چیو تماشا کنه
و فقط....
فقط وقتی از ته دل میخندم یا گریه میکنم
با ادمی که درونم هست یکی میشم
به خاطر همینه که فقط توی این دو حالت
حالم خوبه ..
(اِمِل)
....
جیبم از شب پر شده است
نور ماهم چپیده در یک ساک
بعد کلی بای بای و خداحافظ
باز دوباره برگشتم به این وبلاگ
درخت منتظر بهار بود
تبرش زد یک مرد ِ هررزه ی لاابالی....
جیبم از شک پر شده است
کوله ای فشرده در بغلم..محکم
ظاهرا گرفته دلم ..باطنا هم
کوچه منتظر آواز بود
گذشت از آن یک زنِ خائن هر جایی ...
جیبم از قرص پر شده است
سایه ام نشسته ناظرم باشد
یار من بود، یه عمر همراهم
بعد مرگم سایه ی قاتلم باشد
تن منتظر آغوش بود
گرفته بودتش درد های تکراری..
جییم از گاو پر شده است
گوسفندان نشسته با الکل و سیگار
هرچه ادم حسابی بود
مردانه رفتند، پای چوبه دا.ر
نوید منتظر پرواز بود
هدیه بردند برایش طناب داری....
جیبم از مار پر شد است
توی استینم، جا نیست
انقدر زخم دوستان خوردم
واقعا جا برای دشمنانم نیست
پرنده منتظر دریا بود
کشته شد توسط تفنگ شکاری....