شب، فریاد یک زن است
شب، گریه های پنهانیست
شب، سایه ی عجیبتر من
وای چقدر جای خودم خالیست
شب درد های طولانیست
در باد، رقص مترسک است
امشب هوا طوفانیست
وای چقدر حال من بد است
شب، خاطرات گذشته
از عشق اول و بوسه
باران چقدر نمیبارید
اما هوا پر از سوزه
شب، با چند خبر و گریه
از خون و اعدام و قتل عام
هر شب چقدر میمیریم
کابوس افتادن از پشت بام
شب، بی ستاره تر و غمگین
از چشم آینه و یار افتاده
با موی سفید و خط اخم
یک مرد چند هزار ساله
شب، فکر های درهم و آشفته
بغضم نمیگنجه در من و نه حرف
حالت خراب تر از این که نمیشه
از هیچی عزیزم دیگه نترس
شب، خستگیست، خستگی
تکرار مداوم یک چیز شبیه غم
شاید که یک مشت قرص
شاید هم الکل است روی سم
شب، زیباست اندازه ی چشمات
اندازه ی اسمون کبود آرزوهامون
آن چشم ها که تیر خورد بهش
با نام خداوند رنگین کمون
شب، تنهاست، تنهاییست
با من و کوچه و سایه اوست
چاقوی ضامن دار در پشت
تو دست سرد بی رحم ِ دوست
شب، سیگار بهمن کوچک
بین انگشتان کارگر شهرداریست
دود و مه و غم و هوای آلوده
مابین و ساعت و تقویم و تاریخم
واقعا خالی، واقعا گرفته دلم
واقعا مثل همین شب ، واقعا تاریکم
شب، جز سکوت نیست
پایان هر صدا و حرف و حدیث
این شب تا ابد نمیمونه
واقعا حق ما این نیست.
شب، خنده های یک زن است
شب، بوسه های توی جمعیت
شب، سایه ی من که شاید نیست
شب، دیگه شب نیست
صبح آزادیست