94
زندگی جنگه
بلد نیستی بجنگی مهم نیست
ولی مثل جنگجوها شمشیر دستت بگیر.
..
هرچی جای خودش جنگ جای خودش عشق جای خودش
عضلات و ماهیچه که هرچی بیشتر کار کنی باهاشون بیشتر داریشون. عشق هم اینجوریه نباید وقت رو صرف کینه کرد
ادم به هشدار انقراض جیرجیرک های سیاه اروپا فکر کنه بهتر و مفیدتره تا با بعضی ها صحبت کنه ازشون کینه حمل کنه و بهشون فکر کنه.
..
بیماری میل به تایید شدن و دوست داشته شدن.
خیلی دوس داشتم یه جمع بندی کاملی از این موضوع از منابع مختلف بنویسم ولی مثل همیشه حوصله با من یاری نمیکنه و چند خط بیشتر نمیارم
این مسئله هم با برداشتی که از شنیده ها و خوانده ها داشتم برمیگرده به کودکی و محدودیتها و قوانین پدر مادر و نظام اموزشی که بر مبنای تشویق و تنبیه بود .خلاصه نود درصد ادم بزرگها ، کودکان ریش دار هستند چون بخش عمده شکل گیری شخصیت تو همون دهه اول زندگی انسان اتفاق میفته .
به هر جهت انسان سالم به یک نفر برای دوست داشتن و دوست داشته شدن به عنوان عشق نیاز داره و حداکثر دو دوست صمیمی و یک خانواده .و محبوب همه بودن نه شدنیه و نه خصوصیت انسان سالم ، پس ما کار درست رو انجام میدیم چه بقیه راضی و خوشنود باشن و چه نارضی .
واقعیت ماجرا اینجاست که افرادی که مرده و زنده ما برای آنها تفاوت دارد از تعداد انگشتان یک دست هم بیشتر نمیشه
ادم خوب کار خوب رو انجام میده و نیاز به تشویق هیچکس جز خودش نداره.
..
+کجا میخواستی بری؟
_میخواستم خودم رو گم و گور کنم ، برم جایی که هیشکی و نشناسم هیشکی منو نشناسه و خودمم دیگه خودمو نشناسم
+همیشه فرار میکنی؟
_اره از بچگی عادت داششتم برم از حرف درگیرکننده از کار سخت از فکر بد از جو غریبه از گرما از سرما از جنگ ..خوشم نمیاد از ایستادن ، خوشم نمیاد اوستا ! میترسم
+دنبال ترست نری ترست دنبالت میکنه و میگیرتت، یه روز به جایی میرسی که دیگه نتونی بری! تا کجا میخوای جا بزنی از هرچی بترسی سرت میاد این یه قانونه
_همیشه که نرفتم خیلی وقتا هم وایسادم من سهم خودم سختی کشیدم عمر زیادی رو گذروندم روزهای بدی دیدم عمر زیادتری مونده روزهای بدتری رو باید بگذرونم .ولم کن
+شده حسرت تک تک کارایی که میشد بکنی و نکردی عین سنگ بشه تو گلوت خفه ت کنه؟
شده یکی بهت زور بگه تو زورت بهش نرسه هیچی نگی!؟
بعد اونقد از خودت بدت بیاد که بخوای چاقو رو فرو کنی شکمت !؟ روزگار خفتم کرده پسر جون زورم بهش نمیرسه
_از من چی میخوای اوستا مگه من کشتمش؟
+تو نمیرفتی نمیکشتنش! نمیمرد
_من باید برم
+دیگه نمیتونی
..
دو نفر دست هم گرفتن زیر بارون
دو نفر توی پیاده رو میرن
یکی دست تکون میده به کسی
تو ولی دست توی جیب میری
چند نفر با صدای بلند میخندند
یکی از کنار تو رد میشه
مرد مسنی سیگار میکشه
تو به بازیگوشی بچه گربه ای میخندی
یک نفر فحش میده به همه
بچه ای میخورد به زمین
پارکبانی زیر سایه ی درخت خوابیده
تو فقط میری و فقط میری
یک نفر دلخوره نمیدونه از کی
عشق او لبخند میزنه تو رویاش
پنجره سمت پاییز بازه
تو که از کی ِ بغل نکردی خود را
یک نفر مرده با درد شدید
یک نفر مرده از حرفی زور
یک پرنده آبی آتش زده خود را
تو که از کی احساس خوب نداشتی
سنگی از شدت بغض ترک برداشته
چند نفر بوق میزنن تو خیابونا
یک دروغگو خبرهای خوب میداد
تو ولی باصدای هایده گریه میکردی
برگ زردی، مرده بود و نمی افتاد
چهره ای نا امید بالای تیتر روزنامه
پاییز آمده ، شکل واقعی پاییز است
تو که از کی خودت رو دوست نداشتی
چند نفر عاشق یک نفر هستند
یک نفر عاشق همه ی آنها
گرگ و گوسفند و شغال داشت آبادی
تو نفهمیدی و بین پروانه ها بودی
ساعتت چند ساله خوابیده
بوی تریاک از توی خانه ای میاد
کارگرها مشغول کندن چاهند
تو لگد میزنی به قوطی نوشابه
یک نفر رفت با گلای بابونه
چند نفر با گلایلی میرفتند
آسمون هم انگار دلش ،دلارام میخواست
تو چقدر از بوی گلاب میترسی
سکوتی سرد گرفته است همه جا را
چشمای هیشکی آینه برای ابرا نیست
یک نفر خوابیده بود توی پیاده رو
تو هنوز زوزه سگ و اسید تو مغزت
همه داشتند فرار می کردند
یک نفر دیوانه شده بود در خواب کسی
یک نفر بیدار شده از خوابهای بدی
تو به خود میرسی از هر کجا که بری
یکی از صدای خودش میترسه
یکی رو سر خودش داد میزنه
"مره تو بزن مره تو بزن گیله لوی"
تو داری می افتی از خستگی
صدای اواز خوان کولی کوچه گرد میاد
صدای خنده های آدامس فروش میاد
صدای آهنگ کرمانجی "ارمان ارمان" میاد
تو چشات شکل ابرا رو نشون خواهد داد
اسمون رنگ آبی شو پس میگیره
دو نفر همچنان دست در دست هم دارن
عشق ، آغاز و پایان قصه ها میشه
تو دوباره "لبخند" میزنی .
"م"